اینی که مینویسم مربوط میشه به زمانی که من و ماریانا 19 سالمون بود ...
ما یه تخت دو نفره خریده بودیم و هر دو با هم یه جا میخوابیدیم ...
مثل همیشه ساعت 12 نا خداگاه ماریانا بیدار میشد ...
- مدی پاشو ...
- بذار یکم بخوابم ...
- پاشوووووووووووو دم در کارت دارن ...
منم از خواب میپریدم ... عین اون دخترایی که در انتظار شوهرن ... 
بعد که میفهمیدم خالی بسته ...بالشارو طرفش پرت میکردم ...
تا میتونستیم شیطنت میکردیم ...
وقتی که پر بالشا در میومد تازه به این فکر میفتادیم که یکی باید جمعشون کنه ...
این کار هر روزمون بود ...
مرداد ماه بود که ...
- مدی بعد از ظهر بریم تهران ...
- ما که بلیط نگرفتیم ...
- اون مرده ما رو میشناسه حل میکنه ...
تند تند چمدونو جمع کردیم و بدو بدو رفتیم فرودگاه ...
- باز شما دو تا ؟
- پس میخواستی کی باشه ؟
- بازم که بلیط ندارین ...
- خب شما میدین دیگه ...
- اما ........
- آقای زارعی نه نیار که فرودگاه رو .....
- باشه الان میگم ...
خلاصه حلش کرد ... اما مثل همیشه آخرین ردیف بودیم ... 
رسیدیم تهران ... مستقیم رفتیم خونه مامان بزرگ ماریانا ...
بیچاره پیر زنه تعجب کرده بود ...
- مامان بزرگ قصد نداری بری ارومیه ؟ خاله میگفت خفن دلش برات تنگ شده ...
- شما ها اومدین من کجا برم ؟
- برو دیگه ...
به زور راهیش کردیم ارومیه تا تو خونه تنها باشیم ... 
ولی وقتی داشت میرفت ارومیه یه فیلم هندی بازی کردیم ... 
.
.
ولی بعدش ... 
فردا ... مثل همیشه 12 از خواب پریدیم ...
طبق روال یه قهوه ی تلخ میل کردیم ...
- مدی امروز بریم درکه ...
- نه میریم سرسبیل ...
- درکه 
- سرسبیل 
- درکه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
- سرسبییییییییییییییییییییییییییییییل
اونقدر داد و بیداد کردیم که .... ( البته اینا برامون عادی بود )
زن همسایه اومد ...
- اول برین سرسبیل شب هم برین درکه ...
- ایستاده بودی فال گوش ؟
- با این سر و صدا لازم نیست فال گوش بایستیم ...
- وااااااااااا ؟
- نمیذارین آدم بخوابه ... 
- برو بخواب ... به ما چه ؟
- بی ادبای بی فرهنگ ... 
- صدا قطع و وصله ... 
زن همسایه با عصبانیت رفت ...
ما هم اول رفتیم سرسبیل بعد درکه ...
- آقا قلیون میخوایم ما ...
- خانم ...
- حرف نباشه قلیون ...
- خانم .....
- قلیوووووووووووووووووووووووون
همه نگامون میکردن ...
- چشم ...
- حالا شد ...
از اونجا بر گشتنی پیاده بودیم ...
همه حرف مینداختن و من و ماریانا هم که فحش میدادیم ... 
رسیدیم خونه از بس فحش داده بودیم نا نداشتیم ... 
.
.
.
فرداش دوباره همون آش و همون کاسه ...
آب جمع کرده بودیم ... بعد دو نفری با هم سطل رو بلند کردیم ...
از طبقه دوم آب رو ریختیم پایین ...
یهو صدای بد و بیرا شنیدیم ...
نگاه کردیم دیدیم از بخت بد ما همون زن بی جنبست ...
دو هفته که اونجا بودیم یه کارایی کردیم که ...
همه ی همسایه ها اومدن بیرونمون کنن ...
مامور صدا کردن ...
ما هم فیلم بازی کردیم ...
مامورا گفتن اینا که خیلی ساکتن ...

روز آخر هم که بر میگشتیم با رنگ رو در همه ی همسایه های مزخرف نوشتیم ...
من شوهر میخوام ...
من مگسم ...
خانه ی سالمندان ...
دیوونه خونه ...
و ...
هه هه هه 
.
.
.
.
خلاصه اینکه ...
همینکه ...
اونیکه ...

.
.
.
پشت پرده : آدم اگه شیطونی نکنه عقده ای میشه ...
پشت در : میدونم در شان دخترای 19 ساله نیست ... ولی چه میشه کرد ...
پشت دیوار : دفعه بعد که رفتیم خونه مامان بزرگش ...
همسایه ها تو رومون نگاه نمیکردن ...
پشت من : ما شیطونی کردیم تو چرا خودتو پشت من قایم کردی ؟ 
.
.
.
مدونا میرود ...
:: بازدید از این مطلب : 533
|
امتیاز مطلب : 124
|
تعداد امتیازدهندگان : 38
|
مجموع امتیاز : 38