واسه یه لحظه هم که شده !!!
نوشته شده توسط : مدونا

دلم میخواد واسه یه لحظه هم که شده آغوشتو قرض بگیرم ...

میخوام تو چشمام نگاه کنی ... چشمای دخترت ...

احساس نکنی که غریبه ام برات ... همیشه تو زندگیت اضافه بودم ...

میخوام واسه یه لحظه ام شده ... بهم نگی که سر بار زندگیتم ...

بابا من دوستت دارم ...

میخوام دستاتو رو صورتم بکشی ...

میخوام بهم بگی "دخترم "

خواسته هام زیادن ؟

تنها چیزی که از زندگی فهمیدم نفرت و انتقام بود ...

.

.

.

.

.

دنبال چی میگردی تو این دنیای سر در گم ؟

.

.

.

بیخیال بابا ... زیادی غمگین شد ...

.

.

.

با اجازه سیزده بدر امسال رو تعریف میکنم ...

.

.

.

من به سیزده گفتم بیا بشو 14 من امروز کار دارم ...

گفت نه که نه ...

ساعت 6 بود که ...

خاله ی انتر گرامی زنگید ...

- الو ؟

- سلام عزیزم . ما تو ساحلی هستیم پاشو بیا ...

- خاله ؟

- جانم ؟

- خیلی مهربون شدی ؟ راست بگو چه نقشه ای تو کلته ؟

- هیچی .... خالتم نا سلامتی ها ...

- خب ... نمیام ...

- چرا ؟

- کار دارم ...

- پاشو بیا امروز سیزده بدره ...

.

.

.

یه ساعت مخمو خورد ...

- باشه میام ...

- فدات بشم ...

حین لباس پوشیدن ...

آخه سیزده در به در امروز چرا شدی اه ...

رفتم دیگه ...

محض اطلاع ...

موهامو گرفتم چشم بسته کوتاه کردم ... خیلی ضایع شده ...

همش فشن میسته ...

اه اه اه ...

.

.

خلاصه همه ی افراد بی جنبه نگاهمان میکردند ...

آقای کامران خان هم که همش زنگ میزد رو اعصابم راه میرفت ...

آقا کامران پسری است خوش صدا ...

17 ساله ...

بسیار عالی رو مخ آدم پیاده روی میکنه ...

ولی خیلی دوسش دارم ...

چون من همه رو دوست دارم ...

.

.

آری ...

چند نفری دنبالمان کردند و میخواستند شماره دهند ...

اینجانب گفتم :

گمشین همگی ...

چون کامران قاط میزنه ...

علی و بهرامم که قاط نزده منو میکشن ...

.

.

.

سیزده رو در به در کردم ...

خیلی حال داد ...

تاب نشستم ...

اسکیت رفتم ...

دوچرخه روندم ...

.

.

.

یک پسر گرامی را نیز در آب هل دادم ...

به دلیل مزاحمت ...

بد تر از همه ...

کم مانده بود دست بر بدن نازنینمان بزند ...

.

.

پسر زیبایی بود اما عقل و شعور نداشت ...

.

.

.

هیچی دیگه تموم شد ...

یک بستنی میل کردیم ... که پس از میل کردنش ... لرز بر اندامم افتاد ...

انگار بندری میرقصم ...

.

.

قلیون زدیم ... وای چه حالی داد ...

دوسیب عشق منه ... فداش بشم ...

بیشتر از کامران و علی و بهرام دوستش میدارم ...

.

.

.

کامران تازه وارده ...

زیاد اسمشو میارم تا دیگه مثل علی و بهرام تکراری بشه ...

.

.

.

.

اینم بگم من از اسم صنم خیلی خوشم میاد ...

عاشق اسم عرفانم ...

.

.

.

زن بابا شروع شد ... من میرم ...

.

.

.

شوهر نمیخوام ...

بنگاه هم ندارم که دوست دختر یا دوست پسر براتون یافت کنم ...

.

.

.

تهرانیهای گرامی ...

سه شنبه همه بیاین فرودگاه که مدونا خانم میاد ...

.

.

.

.

قفون همه : عزرائیل ...

یاد ساره افتادم ...

 

 

 

 





:: بازدید از این مطلب : 479
|
امتیاز مطلب : 138
|
تعداد امتیازدهندگان : 47
|
مجموع امتیاز : 47
تاریخ انتشار : | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: